آتش، آب و شرف روزگاری با هم بودند. آتش هرگز در یک نقطه آرام و قرار ندارد. آب نیز بی توقف جاری ست. و اما شرف... میهمان افتخاری بود. پس او را با خود به سفری بردند. آنها قبل از شروع سفر با هم قرار گذاشتند تا هر کدام نشانه ای برای شناساندن خود داشته باشند تا اگر از هم دور ماندند و یا همدیگر را گم کردند بتوانند دوباره یکدیگر را بیابند.
آتش گفت: ((اگر اتفاقی افتاد و من از شما جدا شدم، هرجا که دود دیدید به آن سو بیایید. این نشانه ی من است. بدون شک مرا آنجا خواهید یافت.))
آب گفت: ((و اما من... اگر مرا گم کردید، آنجا که خشکسالی و یا زمینی ترک خورده دیدید به جستجوی من نیایید، بلکه هرجا درخت بید و زیتون یافتید، من آنجا خواهم بود.))
شرف گقت: ((و اما درباره ی من... چشمانتان را خوب باز کنید، مرا محکم به خود بچسبانید و سخت نگه دارید؛ زیرا اگر بدبیاری و بداقبالی مرا از جاده به بیراهه بکشاند، حتی اگر یک بار از دستم بدهید، دیگر مرا نخواهید یافت.))
گاسپاره گوتزی Gaspare Gozzi
سیب
پیپ و فانوس
فردا هم روز خداست...
همه چیز همان طور که هست خوب است
[عناوین آرشیوشده]
بازدید دیروز: 81
کل بازدید :62226

آب هست خاک هست جوانه باید زد
